پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات آبنباتی من

یک ماهگی گل پسری...

     سلام عسلم یک ماهگیت مبارک.خوشحالم که پسرم یک ماهه شده توی این یک ماه مریضی های زیادی رو پشت سر گذاشتی روزی که از بیمارستان مرخص شدی متاسفانه زردی گرفتی من و بابایی خیلی ناراحت بودیم.باید توی بیمارستان بستری میشدی ولی از اونجایی که ما طاقت نداشتیم که بری توی بیمارستان و انواع آزمایش ها رو روت امتحان کنن رفتیم دستگاه مخصوصش رو آوردیم توی خونه،ولی پنج شب دستگاه رو گذاشتیم و خوب نشدی به خاطر اینکه بیماری خطرناکی بود خیلی میترسیدیم.رفتیم دوباره تا ازت خون بگیرن اونجا معلوم شد که مثل عمو رضا فاویسمی هستی  به خاطر همینم زردیت خیلی کم میومد پایین. دکتر هم گفت که مشکلی نداره زردی خودش کم کم از بدنت میاد بیرون. توی35...
30 مهر 1392

روز تولد نفسم...

    پسرم  تولد تو زیباترین هدیه خدا بود که مانند سروشی روح بخش به زندگیمان نور امید داد. گل پسرم انگار همین دیروز بود که با بابایی وسایلم رو جمع کردم و به بیمارستان رفتم.و من رو بستری کردن صبح روز چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 8.25 دقیقه به دنیا آمدی. توی اتاق عمل فقط تونستم پاهای کوچولوی نازت رو ببینم. وای که حسم توی اون موقع غیر قابل توصیف بود فقط گریه میکردم و خدا رو به خاطر داشتن تو شکر می کردم،وقتی از توی اتاق آوردنت بیرون بابا سعید و مامان مرضیه اولین کسایی بودن که دیدنت.اینم اولین عکسی که بابا جون ازت گرفته ولی هنوز لباس تنت نکردن. اینم عکس های توی بیمارستان:    ...
29 مهر 1392
1